از ((اوین))تا لانه جاسوسی امریکا
خانم نيشابوري از جمله بانواني است كه در زمان جواني جزو فعالان انقلاب اسلامي بوده. فعاليت در عرصههاي دانشگاه در اوايل انقلاب، اجراي امور فرهنگي در شهرستانهاي مرزي كشور، حضور در تسخير لانه جاسوسي آمريكا بههمراه دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، حضور در جبهههاي كردستان و . . . از جمله فعاليتهاي اين بانوست. از اين نكته نميتوان گذشت كه خانم نيشابوري بيش از 60 ماه در جبهههاي حق عليه باطل حضور داشته است. روحيه ايشان هنوز هم بعد از گذشت ساليان زياد همانگونه جوان مانده است، با اينكه همسرشان امير « احمد دادبين» از بيماري رنج ميبرد. اميد است اين خاطرات بتواند نقاط تاريك تاريخ ايران را براي نسل جوان روشن كند.
*فارس: ابتدا خودتان را معرفي كنيد.
نيشابوري: "مليحه نيشابوري " فرزند دوم خانواده نيشابوري هستم كه سال 1336 در تهران به دنيا آمدم. زمان تولد را به ياد ندارم كه منزلمان كجا بود اما دوران ابتدايي را در "جاده شميران قديم " (خيابان شريعتي) در فرعي "شيخ صفي " گذراندهام. پدر و مادرم اصالتاً كرماني هستند ولي خانواده مادرم نيشابوري بودند كه در زمان مغولها عدهاي از اهالي نيشابور بهخاطر حضور مغولها به كرمان مهاجرت ميكنند، "سيد غفور نيشابوري " جدّ مادري من هم به همين دليل به كرمان مهاجرت ميكند. مادرم سيده بسيار مؤمني بود اما پدرم از لحاظ مذهبي فردي معمولي بود ولي به شعر و مطالعه هم علاقه داشت. از بچگي يادم هست روزنامههاي مختلف مثل "سفيد و سياه " يا "كيهان بچهها " را ميخوانديم و هر هفته مجلات جديدي ميخريديم و مطالعه ميكرديم.
*فارس: در خانواده چهكسي به مسائل سياسي توجه بيشتري نشان ميداد؟
نيشابوري: در منزل بحثهاي سياسي صورت نميگرفت. پدر من سردفتر اسناد رسمي و بازنشسته دادگستري بود. ايشان اصلاً اهل سياست نبود، مادرم هم سرش به كار خانه و تربيت بچهها گرم بود. چون ما 7 بچه بوديم. شش پسر و يك دختر؛ تنها برادر بزرگترم كه شش سال از من بزرگتر بود با دوستانش براي نماز ظهر به مسجد "الجواد " [واقع در ميدان هفت تير فعلي] ميرفتند و از كتابخانه هم استفاده ميكردند. آن زمان تازه مسجد "الجواد " در ميدان هفتم تير ساخته شده بود. كليسايي كه نزديك اين مسجد است [ابتداي خيابان شهيد نجات اللّهي] بسيار فعال بود، به همين دليل اين مسجد بچههاي مقيد را جذب كرده و كمك هزينه تحصيلشان را ميداد.
يادم هست كه برادرم با دوستانش حرف هايي ميزد اما هيچ وقت اجازه نمي داد من قاطي شوم، كتابهايي از "آيتالله ناصر مكارم شيرازي " و "آقاي زماني " را به خانه ميآورد و ميخواند.
*فارس: در مورد امام(ره) هم در خانه صحبت ميشد؟
نيشابوري: سال 49 من دبيرستاني بودم. به خاطر فضاي خفقان انگيز آن زمان خيلي نميشد از ايشان حرف زد اما خالهام راجع به امام خميني(ره) يكي دو بار سر بسته برايمان صحبت كرد، شوهرشان هم روحاني و مدرس حوزه بودند كه بعدها هم نماينده امام(ره) در كرمان شدند.
*فارس: بهجز برادرتان در فاميل افراد ديگري بودند كه به سياست توجه داشته باشند؟
نيشابوري: بله. پسرخالهام در ترور رئيس ساواك كرمان شركت كرده بود كه بعد از آن يكي از اعضاي گروه ترور دستگير شد و به واسطه اعترافات او بقيه را هم گرفتند. شوهرخالهام هم اخلاقا آدم بسيار ساكتي بود و خيلي صحبت نمي كرد و چون خانه آنها كرمان و از ما دور بودند تأثيري بر فضاي سياسي خانه ما نداشتند. دايي جانم "سيد جواد نيشابوري " رئيس حوزه كرمان هستند كه آن دوران با آقاي هاشمي و شهيد باهنر آشنا بودند.
*فارس: اولين بار نام امام(ره) را چه زماني شنيديد؟
نيشابوري: اولين بار نام ايشان را در شهر "خرم آباد " شنيدم. پدرم به خاطر كارش به لرستان منتقل شده بود. يك روحاني سياسي هم به آن منطقه تبعيد شده بود كه آنجا همه با نام مستعار "وراميني " او را مي شناختند. ايشان در لرستان به شغل ماستبندي مشغول شده بود. من هميشه با خودم ميگفتم چرا اين حاج آقا با عبا و عمامه ماستبندي دارد؟! آقاي وراميني در مورد فعاليتهاي سياسي ناپرهيزي نميكرد چون تحت كنترل بود. من با عروسشان دوست بودم و از زبان او بيشتر در مورد امام خميني(ره) مطالبي را شنيدم. يك روز به او گفتم مي خواهم كتاب هاي آقاي خميني را بخوانم. آن زمان 15-16 ساله بودم كه "كتاب ولايت فقيه " را به من داد اما از آن چيزي متوجه نشدم. علاوه بر اين كتابها مجله "مكتب اسلام " را هم كه برادرم مي گرفت ميخواندم.
دختر كنجكاوي بودم و هر چيزي را نمي توانستم همين طوري قبول كنم. نمي گذاشتم پدرم متوجه شود چه كتابي ميخوانم. عروس آقاي وراميني هم كتابهايي را كه به من مي داد جلدشان را كنده بود و به جاي آن روزنامه ميپيچيد، از من هم تعهد گرفته بود كه نبايد كسي چه در خانواده خودشان و چه در خانواده ما از اين رابطه و تبادل كتاب و مجله چيزي بفهمد.
*فارس: ابتدا خودتان را معرفي كنيد.
نيشابوري: "مليحه نيشابوري " فرزند دوم خانواده نيشابوري هستم كه سال 1336 در تهران به دنيا آمدم. زمان تولد را به ياد ندارم كه منزلمان كجا بود اما دوران ابتدايي را در "جاده شميران قديم " (خيابان شريعتي) در فرعي "شيخ صفي " گذراندهام. پدر و مادرم اصالتاً كرماني هستند ولي خانواده مادرم نيشابوري بودند كه در زمان مغولها عدهاي از اهالي نيشابور بهخاطر حضور مغولها به كرمان مهاجرت ميكنند، "سيد غفور نيشابوري " جدّ مادري من هم به همين دليل به كرمان مهاجرت ميكند. مادرم سيده بسيار مؤمني بود اما پدرم از لحاظ مذهبي فردي معمولي بود ولي به شعر و مطالعه هم علاقه داشت. از بچگي يادم هست روزنامههاي مختلف مثل "سفيد و سياه " يا "كيهان بچهها " را ميخوانديم و هر هفته مجلات جديدي ميخريديم و مطالعه ميكرديم.
*فارس: در خانواده چهكسي به مسائل سياسي توجه بيشتري نشان ميداد؟
نيشابوري: در منزل بحثهاي سياسي صورت نميگرفت. پدر من سردفتر اسناد رسمي و بازنشسته دادگستري بود. ايشان اصلاً اهل سياست نبود، مادرم هم سرش به كار خانه و تربيت بچهها گرم بود. چون ما 7 بچه بوديم. شش پسر و يك دختر؛ تنها برادر بزرگترم كه شش سال از من بزرگتر بود با دوستانش براي نماز ظهر به مسجد "الجواد " [واقع در ميدان هفت تير فعلي] ميرفتند و از كتابخانه هم استفاده ميكردند. آن زمان تازه مسجد "الجواد " در ميدان هفتم تير ساخته شده بود. كليسايي كه نزديك اين مسجد است [ابتداي خيابان شهيد نجات اللّهي] بسيار فعال بود، به همين دليل اين مسجد بچههاي مقيد را جذب كرده و كمك هزينه تحصيلشان را ميداد.
يادم هست كه برادرم با دوستانش حرف هايي ميزد اما هيچ وقت اجازه نمي داد من قاطي شوم، كتابهايي از "آيتالله ناصر مكارم شيرازي " و "آقاي زماني " را به خانه ميآورد و ميخواند.
*فارس: در مورد امام(ره) هم در خانه صحبت ميشد؟
نيشابوري: سال 49 من دبيرستاني بودم. به خاطر فضاي خفقان انگيز آن زمان خيلي نميشد از ايشان حرف زد اما خالهام راجع به امام خميني(ره) يكي دو بار سر بسته برايمان صحبت كرد، شوهرشان هم روحاني و مدرس حوزه بودند كه بعدها هم نماينده امام(ره) در كرمان شدند.
*فارس: بهجز برادرتان در فاميل افراد ديگري بودند كه به سياست توجه داشته باشند؟
نيشابوري: بله. پسرخالهام در ترور رئيس ساواك كرمان شركت كرده بود كه بعد از آن يكي از اعضاي گروه ترور دستگير شد و به واسطه اعترافات او بقيه را هم گرفتند. شوهرخالهام هم اخلاقا آدم بسيار ساكتي بود و خيلي صحبت نمي كرد و چون خانه آنها كرمان و از ما دور بودند تأثيري بر فضاي سياسي خانه ما نداشتند. دايي جانم "سيد جواد نيشابوري " رئيس حوزه كرمان هستند كه آن دوران با آقاي هاشمي و شهيد باهنر آشنا بودند.
*فارس: اولين بار نام امام(ره) را چه زماني شنيديد؟
نيشابوري: اولين بار نام ايشان را در شهر "خرم آباد " شنيدم. پدرم به خاطر كارش به لرستان منتقل شده بود. يك روحاني سياسي هم به آن منطقه تبعيد شده بود كه آنجا همه با نام مستعار "وراميني " او را مي شناختند. ايشان در لرستان به شغل ماستبندي مشغول شده بود. من هميشه با خودم ميگفتم چرا اين حاج آقا با عبا و عمامه ماستبندي دارد؟! آقاي وراميني در مورد فعاليتهاي سياسي ناپرهيزي نميكرد چون تحت كنترل بود. من با عروسشان دوست بودم و از زبان او بيشتر در مورد امام خميني(ره) مطالبي را شنيدم. يك روز به او گفتم مي خواهم كتاب هاي آقاي خميني را بخوانم. آن زمان 15-16 ساله بودم كه "كتاب ولايت فقيه " را به من داد اما از آن چيزي متوجه نشدم. علاوه بر اين كتابها مجله "مكتب اسلام " را هم كه برادرم مي گرفت ميخواندم.
دختر كنجكاوي بودم و هر چيزي را نمي توانستم همين طوري قبول كنم. نمي گذاشتم پدرم متوجه شود چه كتابي ميخوانم. عروس آقاي وراميني هم كتابهايي را كه به من مي داد جلدشان را كنده بود و به جاي آن روزنامه ميپيچيد، از من هم تعهد گرفته بود كه نبايد كسي چه در خانواده خودشان و چه در خانواده ما از اين رابطه و تبادل كتاب و مجله چيزي بفهمد.
> برای هر چه بهتر دیدن وبلاگ لطفا از مرورگر فایر فاکس یا اپرا استفاده کنین ♥ عزیزان نظر یادتون نره ♥